مرا مي شناسيد و مي کشيد؟





آيينه اي از نور و حضور

آن چه در ميان زيارت هاي گوناگون، بسياري را شيفته خود ساخته، زيارتي است از فرزند او؛ قائمي به پا ناخاسته و منتظري آشفته که هر صبح و شام، بر او خون مي گريد و پايان اندوه اش، را در ظهور مي جويد. زيارتي که علامه مجلسي (ره)، آن را به نقل از چندين نفر از بزرگ وارترين فقهاي شيعه، در کتاب ارزش مندش، «بحار الانوار»، آورده است. (1)
پس از نقل سخن مولف «المزار الکبير»، مبني بر خروج اين زيارت از ناحيه مقدسه امام عصر (ع)، مي نويسد: «و ظهر أن هذه الزياره منقوله مرويه. روشن و آشکار است که اين زيارت، سند روايتي دارد و نقل از امام معصوم است.» (2)
پيش از ورود، بايد به اين نکته يادآوري شود که اين گنج معنوي و درياي خروشان معرفت، عرصه غواصاني خبره و چيره دست است که با نگاه تيز خويش، عيار سخن را باز شناسند و آن را با صيقل معرفت خويش، شفاف سازند. اين عرصه، ساحتي است بس غريب، شگرف، شريف و شايسته توجه. از اين رو، با بلم ادارک مان و ياري جستن از ستارگان درخشان قرآن، سيره و حديث، در اين اقيانوس معنا شناور مي شويم تا شايد به قدر وسع خويش از عهده تکليف برآييم.

مناظر گوناگون

بي گمان، آن زمان که سخن از مردان بزرگ همت و عالي درجه، به ميان مي آيد، سکان قلم، مضطرب مي شود؛ چرا که جهات شخصيتي آنان، به تعداد شعاع هاي دايره، گاه، بي شمار مي شود. حال، در کرانه شخصيت اکرام المستشهدين، حسين بن علي (ع)، چه گونه بايستي قلم زد؟ اين، نکته اي است سخت گران. زواياي پنهان و آشکار زندگاني وي، دوران امامت اش، قيام اش و ...، براي او وسعتي کم نظير مي سازد. از اين وسعت که بگذريم، عمق اين اقيانوس عمود بر زمين، به راستي، براي ما بسيار مبهم است. از اين رو، گريزي نداريم جز آن که با مصباح زبان اش، گام بر کيهان معرفت اش بگذاريم و همت مان، تنها ياردهنده ما براي شناسايي و تأمل در جنبه هايي محدود از سيماي او باشد. از اين منظر، به بررسي سيماي سياسي و اجتماعي حضرت سيدالشهدا (ع) در زيارت ناحيه مقدسه مي پردازيم.

سيماي سياسي - اجتماعي

پس از روزگاران پر آشوب حکومت عثمان، نوبت به امير مومنان (ع) رسيد. از او خواسته شد تا افسار شتر خلافت را به دست گيرد و آن را در مسير اصلي اش براند. او، در همان روزهاي آغازين، سفره دردها را گشود و با مسلمانان، از گذشته ها سخن گفت: «بندگان خدا! در زماني هستيد که خير و نيکويي، به آن پشت کرده و شر و بدي، بدان روي آور شده است و ابليس، هر روز، بيش از گذشته، در کار گمراهي مردم است. کجايند خوبان تان و وارستگان از شما؛ آنان که در کسب شان، از حرام مي گريختند و در کردار و انديشه، پاکي را بر مي گزيدند.» (3)
اندکي بعد از پدر، ريشه حيات سبط اکبر نيز در آتش جهالت ها سوخت و خون هاي به دل برگرفته را در طشت فراغ از دردها ريخت و نوبت به حسين (ع) رسيد. آن دوران، دوران فتنه ها و بدعت ها بود. زمانه اي ناامن که امام، در نامه دردناک و پرشورش به معاويه، اين طور از آن ياد کرد:
« آيا تو، قاتل حجر و ياران او نيستي که اهل پرهيزکاري و بندگي بودند و براي از ميان برداشتن بدعت و امر به معروف و نهي از بدي ها قيام کردند؟ آيا تو، کشنده عمر بن حمق که از بسياري عبادت، چهره و تن، فرسوده بود، نيستي؟ آيا تو، ادعاي فرزندي زياد براي ابوسفيان نکردي و سپس او را بر مردمان سلطه بخشيدي تا بر مسلمانان سخت
گرفته، دست و پاي آنان بريده، بر شاخه هاي نخل، به دار آويزد؟» (4)
او، از جدش به يادگار داشت که:
«هر آن کس، چنين احوالي ببيند و بر آن نخروشد و با کردار و گفتارش بر نياشوبد، همان شايسته که خداوند، وي را به جايگاه ظالمان و بدعت گذاران بيندازد.» (5)
او، حافظ حقوق ضعيفان، بهار يتيمان و پناه گاه مردمان بود: «و تأخذ للدني من الشريف. کنت ربيع الأيتام و عصمه الأنام. » (6)
در برابر ديدگان اش، دارا و ندار، يکسان بودند: «تساوي في الحکم بين القوي و الضعيف. » (7)
نسبت به مسلمانان، مهربان بود:
« لاسلام و المسلمين راحما. » (8)
مگر مي شد چنين شخصي، در برابر اين طغيان ها، در گوشه اي، زانوي سکوت در بغل بگيرد؟ بايد به پا مي خاست. سنت ها را برپا، فتنه ها را خاموش و راه هاي محکم حقيقت را باز مي گفت و حق جهاد را ادا مي کرد:
«و سنت السنن و أطفات الفتن و أوضحت سبل السداد و جاهدت في الله حق الجهاد. » (9)
از اين رو، او بايد ريشه مستکبران را مي سوزاند و گردن
گردن کشان را مي شکست و بر سرشان مي کوبيد تا ستون دين، پا برجا و استوار بماند: «و لعماد الدين رافعا و للطغيان قامعا و للطفاه مقارعا. » (10)

مبارزه، شيوه ها و روش ها

از جمله ويژگي هاي زيباي زيارت ناحيه مقدسه، سيماشناسي تاريخي نهضت حسيني است. براساس اين زيارت، حماسه «ثارالله»، تنها قيام عاشورا نيست، بلکه قامت اين حماسه، به درازاي مدت امامت حضرت است. به همين بهانه، به روش هاي مولا در طول اين دوران، نگاهي گذرا مي اندازيم.

الف) سکوت فعال

پس از برادر، او نيز در کناره امن حرم پيامبر، آرام گرفت و جليس بيت و محراب شد و ترک لذات گفت: «و أنت في حرم جدک قاطن ... جليس البيت و المحراب. معتزل عن اللذات و الشهوات. » (11)
بين او و ظالمان، خط پررنگي از تفاوت بود: «و للظالمين مباين. » (12)
او، بنابر مصالح، دست بر قبضه جهاد و شهادت نداشت و بر انکار قلبي و زباني، تا حد ممکن، پاي فشرد؛ چرا که او عابدي زنداني در کنج سجاده نبود: «و تنکر المنکرات بقلبک و لسانک علي حسب طاقتک. » (13)
از آن جمله مي توان به موارد زير اشاره کرد:
اول، نامه اش به حکومت فتنه. در آن نامه نوشت: «به خدا سوگند من، فتنه اي براي مردم، بزرگ تر از حکومت تو نمي بينم. به خدا قسم من، جهاد با تو را برترين کارها مي دانم و با آن، سبب تقرب خدايم را مي جويم. » (14)
دوم، بيان کننده منزلت خاندان وحي. در مجلسي، عليه معاويه شوريد و خود را فرزند کسي که در پاکي، مانند آب آسمان است، معرفي کرد. اهل و تبار خويش را نيک نام و شريف، معرفي کرد و همه اين ها را نه براي کسب افتخار و امتياز، بلکه در پيوندي با خدا دانست: «من، فرزند کسي هستم که خشنودي اش، رضاي خداي رحمان و خشم اش، غضب خداست. » (15)
سوم، حج در آن مراسم، در صحراي منا و در جميع تابعين و فرزندان صحابه، خروشيد و معاويه را ستم کار خواند و همه را از حق فراموش شده اش آگاه کرد. (16)
چهارم، تعيين مرز ميان خاندان ولايت و حکومت ظلم. در ميان سنت هاي رايج قبيله اي که ازدواج راهي براي پيوند بود، امام، مبارزه اي ظريف را برگزيد و با خواستگاري معاويه از دختر عبدالله بن جعفر، براي فرزندش، يزيد، مخالفت کرد، تا دست آويزي در دستان آن پير زخم خورده نباشد و وسيله کسب اعتبار او و فرزندش، فراهم نشود. (17)
پنجم، کنايه از کفر. در مجلسي، در پاسخ به آن چه معاويه، از کشتار شيعيان گفت و قصدش، تضعيف موقعيت امام و تهديد او بود، فرمودند:
«اما اگر ما، پيروان ات را بکشيم، آنان را نه کفن و دفن مي کنيم و نه بر آنان نماز مي گزاريم. » (18)
اين، همان سکوت فعالي بود که او، تا حد طاقت و امکان اش، آن را تحمل کرد.

ب) انکار کامل

مرگ دژخيم حيله گر اموي و فرا رسيدن ايام حکم راني فرزند سبک سر او، شرايط را به گونه اي ديگر، تغيير داد و اين احوال، راهي ديگر را مي طلبيد: «ثم اقتضاک العلم للانکار و لزمک أن تجاهد الفجار. » (19)
اينک، زمان عمل بود و انکار عملي. اوضاع آن زمان، از زبان امام، اين گونه بيان شد: «مردم! آگاه باشيد! اينان، فرمان بري از خدا را ترک و پيروي از شيطان را بر خويشتن، واجب کرده اند. فساد و تباهي را ترويج کرده و حدود خدا را به پستوها کشانده اند و آن چه که ويژه خاندان پيامبر است، به خود، مخصوص گردانيده اند. » (20)
در آن زمان، آيا جاي سکوت بود؟ پس با دليري، در برابر خواست وليد براي بيعت با يزيد، قد، علم کرد و از بيعت، سر باز زد: «اي فرمان دار حکومت! ماييم خاندان نبوت و معدن رسالت. خاندان ما، محل آمد و شد فرشتگان و جايگاه نزول رحمت حق است. خداوند، اسلام را از ما، آغاز کرده و با ما، پيش خواهد برد. يزيد، شراب خوار و قاتل بي گناهان است. حرمت تکاليف الهي، نگاه نداشته و آشکارا، فسق و فجور مي کند. » (21)
اين گونه امام، گام در آخرين مرحله امر به معروف و نهي از پليدي ها گذارد، تا مصداق گفتار پدر شود: «و منهم المنکر للمنکر بيده و لسانه و قلبه. » (22)
او، به خوبي مي دانست کارهاي نيک و جهاد در راه خداوند، در برابر وظيفه امر به معروف و نهي از منکر، هم چون قطره اي است در برابر درياي خروشان و گسترده اعمال محبوب نزد خداوند:
«و ما أعمال البر کلها و الجهاد في سبيل الله عند الأمر بالمعروف و النهي عن المنکر الا کنقثه في بحر لجي.» (23)
پس در کنار امر جدش، زبان، به اين کلام مترنم کرد و خداي را مخاطب کرد: «خداوند! من معروف را دوست دارم و از منکر بيزارم. أللهم و اني أحب المعروف و أکره المنکر. » (24)

ج) دعوت با حکمت

اوضاع مدينه، سخت ملتهب بود. امام مي دانست که از او نخواهند گذشت. پس، با خاندان و پيروان اش، راه سفر، پيش گرفت و به مکه رفت: «فسرت في اولادک و أهاليک و شيعتک و مواليک. » (25)
هدف او، نه فرار و گريز از مرگ، بلکه انجام رسالت اش بود. بارها و بارها گفته بود: «اصلاح، در تمام جنبه ها. » وقتي به مکه رسيد، در منا، زبان به حکمت گشود و لب به شکايت؛ تا مردم از مسير حق منحرف نشوند و عوام، بر پل راستي استقامت کنند: «و صدعت بالحق و البينه و دعوت الي الله بالحکمه... و أمرت باقامه الحدود و الطاعه للمعبود. » (26)
اين چنين گفت: «مجاري کارها و احکام، به دست عالمان به دين خداست که بر حلال و حرام خدا، آگاه و امين اند. اين منزلت از شما ربوده شد و از کفتان رفت، با دوريتان از حق و اختلاف تان در سنت پيامبر. با اين که دليل روشن، بر آن داشتيد و اگر بر آزارها شکيبايي مي کرديد و هزينه هايش را به جان مي خريديد، زمام امور خدا، با شما بود و از جانب تان جاري. شمايان، ظالمان را در جاي خود نشانديد و امور خدا را به آنان واگذاشتيد تا به شبهه بپردازند و در شهوت دل خواه خود، راه بپيمايند. مي بينيد که پيمان هاي خدا شکسته مي شود و پريشان نمي شويد. نابينايان، از کار افتادگان و بي زبانان، در شهرها رها شده اند و رحم نمي کنيد و به مسووليت خويش عمل نمي کنيد و به متعهدان و آن کسان که در اين راه کوشايند، وقعي نمي گذاريد و خود به، سازش با ستم کاران، آسوده ايد.» (27)

د) دعوت به رشد و هدايت

حسين (ع)، خواستار هدايت بود:
«تحوط الهدي و تنصر. » (28)
وي، هدايت را در کمال مي دانست و همه را به «سيبل رشاد» مي خواند. وي علت اصلي جهالت ها و دور افتادگي از حق و فرو رفتن در منجلاب بدعت ها را در نبود رشد معنوي و اسلامي جامعه، جست و جو مي کرد. پس، دعوت به راه رشد و رستگاري را در پيش گرفت و به هر بهانه، اين کلام را باز گفت: «دعوت الي الرشاد و أوضحت سبل السداد. »
در نامه اي به مردمان بصره نوشت:
«شما را به کتاب خدا و سنت پيامبرش مي خوانم. شرايط، چنان است که مرگ، سنت را در بر گرفته و بدعت، سر برآورده است. اگر سخن ام را بشنويد، به راه کمال و نيک بختي، رهنمون تان خواهم کرد. » (29)

ه) اندرز و تکرار آن

با اندک کاوشي در وقايع حماسه جاودانه حسين (ع)، اين حقيقت، به راحتي آشکار مي شود که مولا، در هرجا و با کم تر بهانه اي، وعظ و اندرز مي کرد. اين ماجرا، به ويژه در آخرين لحظات زندگاني ايشان، رنگ و بويي ديگر داشت. او، امام بود؛ مرهم زخم ها و راحم مردمان. او، فرزند کسي بود که خداوند در قرآن، در حق اش فرمود: «عزيز عليه ما عنتم. » پس لب به اندرز گشود:
«هان اي مردم! به سخن ام گوش فرادهيد و در پيکارم نشتابيد، تا حق اندرزتان را که بر دوش من است، ادا کنم و عذر آمدن ام را بگويم. به درستي که ولي من، خداي نازل کننده قرآن است. اوست که صالحان را سرپرستي مي کند اما بعد، اينک نسب ام را بررسي کنيد؛ من کيستم؟ آن گاه به خود آييد و خويشتن را نکوهش کنيد و بنگريد آيا شما را رواست که مرا کشته، حرمت ام را از بين ببريد؟ » (30)
مولاي ما، تا آخرين دم، بر اين راه اصرار ورزيد و باران پر از رحمت اندرزش را بر آن خاک نشينان بي حاصل باريد. هنوز فريادش را به گوش داريم که فرمود: «واي بر شما! شما را چه شده است که سکوت اختيار نمي کنيد تا سخنان ام را بشنويد و به رشد و سعادت و کام يابي، ره سپار شويد. هر آن کس که از من پيروي کند، از راه يافتگان است و آن کس که نه، از هلاک شدگان. » (31)
پس از اندرز بسيار و تاکيد بر آن، ره سپار ميدان مبارزه شد: «فجاهدتهم بعد الايعاز لهم و تأکيد الحجه عليهم. » (32)

و) جهاد

آن گاه که اندرزهايش بر ديواره سنگي قلب هايشان اثر نکرد، رجز خوان، به سمت صفوف شان تاخت: «الموت أولي من رکوب العار و العار أولي من دخول النار. » (33)
در آن گرد و غبار، مردانه مي جنگيد و ناملايمات را به جان مي خريد؛ آن چنان که فرشتگان، از صبر او، به شگفت در آمدند: «و أنت مقدم في الهبوات و محتمل للأذيات، قد عجبت من صبرک ملائکه السموات. » (34)
در آخرين رمق، عالمي، از مناجات اش، به عجب آمد: «صبرا علي قضائک يا رب لا اله سواک يا غياث المستغيثين مالي رب سواک و لا معبود غيرک، صبرا علي حکمک. » (35)
صد لعن و نفرين بر آنان باد که اسلام زنده را سر بريدند و مجسمه نماز و روزه و تنديس راهنما به سوي سنت ها و احکام را بر خاک افکندند: «فالويل للعصاه الفساق لقد قتلوا بقتلک الاسلام و عطلوا الصلوه و الصيام و نقضوا السنن و الأحکام. » (36)

رهبري و عدالت

آن چه گفته شد، تنها، روشن گر برخي اهداف و روش ها در دوران حماسه و امامت بود، اما هدف مهم و ارزش مند امام، گسترش عدالت اجتماعي بود:
«و تبسط العدل و تنشره. » (37)
اين مهم، جز با به دست گرفتن رهبري جامعه، نه ممکن بود و نه ميسور. به همين دليل، حضرت سيدالشهدا در مناجاتي با پروردگار خويش، با دوري جستن از بازي قدرت بر سرسراي دنيا، اهداف خود را به روشني، باز گفت:
«پروردگار! تو مي داني اين حرکت، نه براي رقابت برسر حکومت و قدرت و نه به مقصود کسب مال بي مقدار دنياست؛ بلکه به خاطر نشان دادن نشانه هاي دين تو، به مردم و اصلاح امور سرزمين هاي توست، تا بندگان ستم ديده ات، از چنگال ظالمان برهند و واجبات و احکام و سنت هاي فراموش شده ات، دوباره جاري شوند. » (38)
معيارهاي او، حتي براي رهبري خود نيز سخت بي گذشت است: «فلمعري ما الامام الا العامل بالکتاب و الآخذ بالقسط و الدائن للحق و الحابس نفسه علي ذات الله. به جانم سوگند! پيشواي راستين، آن کس است که کارگزار کتاب الهي باشد و پيشه ور عدل و قسط بوده، از حق پيروي کرده، هستي اش را وقف خدا و فرمان او کند. » (39)
پژوهش درباره زندگاني و حماسه اش، او را اين گونه معرفي مي کند: «و کنت ... للحق ناصرا ... و للدين کالئا و عن حوزته مراميا... و تنصر الدين و تظهره. ياري دهنده حق، مدافع دين و پاسدار مرزهاي آن بودي، به ياري دين شتافتي و آن را آشکار کردي. » (40)

پي نوشتها:

1- مانند سيد شريف مرتضي، شيخ مفيد در المزار و شيخ محمد در المزار الکبير
2- بحارالانوار، جلد 98، صفحه 328
3- نهج البلاغه، خطبه 129
4- الامه و السياسه، جلد 1، صفحه 203
5- موسوعه کلمات الامام الحسين، صفحه 360
6تا 13 - زيارت ناحيه مقدسه
14- الامه و السياسه، جلد 1، صفحه 203
15- موسوعه کلمات الامام الحسين، صفحه 242
16- الاحتجاج، جلد 2، صفحه 19
17- بحارالانوار، جلد 44، صفحه 207 و هم چنين موسوعه کلمات الامام الحسين، صفحه 242 به بعد
18- بحارالانوار، جلد 44، صفحه 129
19- زيارت ناحيه مقدسه
20- تاريخ الامم و الملوک (الطبري)، جلد 4، صفحه 304
21- موسوعه کلمات الامام الحسين، صفحه 283
22و 23- نهج البلاغه، حکمت 374، صفحه 720
24- موسوعه کلمات الامام الحسين، صفحه 285
25و 26- زيارت ناحيه مقدسه
27- تحف العقول، صفحه 238
28- زيارت ناحيه مقدسه
29- تاريخ الامم و الملوک (الطبري)، جلد 4، صفحه 266
30- موسوعه کلمات الامام الحسين، صفحه 419
31-تحف العقول، صفحه 240
32-زيارت ناحيه مقدسه
33- موسوعه کلمات الامام الحسين، صفحه 499
34-زيارت ناحيه مقدسه
35- موسوعه کلمات الامام الحسين، صفحه 510
36و 37- زيارت ناحيه مقدسه
38- تحف العقول، صفحه 239
39و 40-تاريخ الامم و الملوک (الطبري)، جلد 4، صفحه 262.

منبع: مجله ي خيمه شماره 37